معنی کلام معتبر

لغت نامه دهخدا

معتبر

معتبر. [م ُ ت َ ب َ](ع ص) محترم و باآبرو و باحرمت و عزت و بزرگوار و نیک نام. ج، معتبرین.(ناظم الاطباء). ارجمند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فقها و معتبران را بخواند و سوگندان بر زبان راند که جز ضیعتی که به گوزگانان دارد... هیچ چیزی ندارد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364).
در راه تو هرکه خاک در شد
در عالم عشق معتبر شد.
عطار.
قاضی با یکی از علمای معتبر که هم عنان او بود گفت.(گلستان). عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده.(گلستان). پیش از این هر بزرگ معتبر صاحب ناموس و خواجه که در بازار رفتی چند خربنده پیرامون او در می آمدند.(جامعالتواریخ رشیدی).
- معتبر شدن، نیک نام شدن و دارای آبرو و بزرگوار گشتن.(ناظم الاطباء). دارای اعتبارشدن:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
حافظ.
گو شاهم اعتبار کند گرچه گفته اند
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
قاآنی(از امثال و حکم ج 4 ص 2028).
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود.
(از امثال و حکم ج 4 ص 2028).
|| محل اعتماد و امین و دارای امانت و دیانت.(ناظم الاطباء): از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد.(جهانگشای جوینی ج 1 ص 7). || بااعتبار. قابل اعتبار. استوار. پادار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متین: در همه ٔ معانی مقابله ٔ کفات نزدیک اهل مروت معتبر است.(کلیله و دمنه). زیرا که معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است.(کلیله و دمنه). چه هر کجا مضرت شامل دیده شد... و موجب دلیری مفسدان گشت... و هر یک در بدکرداری و ناهمواری آن را دستور معتمد و نمودار معتبر ساختند، عفو و اغماض... را مجال نماند.(کلیله و دمنه).
طرف رکابت چنانک روح امین معتبر
بند عنانت چنانک حبل متین معتصم.
خاقانی.
جاهل آسوده فاضل اندررنج
فضل مجهول و جهل معتبر است.
خاقانی.
وصفی چنان که در خور حسنش نمی رود
آشفته حال را نبود معتبر سخن.
سعدی.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است.
سعدی.
از خوف تطویل الفاظ حدیث مکتوب نشد و اعتماد بر آنکه اکثر این احادیث مدون است و در کتب معتبر مکتوب.(اورادالاحباب و فصوص الآداب چ دانشگاه ص 2).
- معتبر داشتن،با اعتبار دانستن. استوار داشتن: و بر مردمان واجب است که در کسب علم کوشند و فهم در آن معتبر دارند.(کلیله و دمنه). که اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد.(کلیله و دمنه).
- معتبر دانستن، درست و استوار داشتن. با اعتبار دانستن. معتبر شمردن.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معتبر شمردن، معتبر دانستن. و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| در اصطلاح اهل حدیث، روایتی است که تمام یاعده ای از فقها بدان عمل کرده باشند یا دلیل بر صحت آن اقامه شده باشد.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی).

معتبر. [م ُ ت َ ب ِ](ع ص) پندگیرنده. اعتبارگیرنده. عبرت گیرنده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به شگفت آمده. || قیاس کننده به یکدیگر.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)(از منتهی الارب). و رجوع به اعتبار شود.


کلام

کلام. [ک َ] (ع اِ) زمین درشت سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

ترکی به فارسی

کلام

کلام

فرهنگ عمید

معتبر

با‌اعتبار، امین، محل اعتماد،
[قدیمی] عبرت‌گرفته،


کلام

قول، سخن،
سخنی که مفید معنی تام باشد، عبارت یا جمله‌ای که از مسند و مسند‌الیه ترکیب شود و دارای معنی باشد،
* کلام پهلودار: [مجاز] = سخن * سخن پهلودار
* کلام سمین: [مقابلِ غث] [قدیمی، مجاز] سخن استوار و محکم،

فارسی به عربی

معتبر

اصیل، جید، صحیح، مسوول، منیع، موثوق، موثوق به

فرهنگ فارسی هوشیار

معتبر

محترم و با آبرو و با حرمت و عزت و بزرگواری


کلام

‎ گویش نوله گفت فرستاده چون پیران شنید به کردار باد دمان برمید (شاهنامه) سخن سخون گفتار، سخته شناسی (علم کلام) ‎ زمین درشت، گل خشک (اسم) سخن گفتار. یا کلام الهی. کلام باری. یا کلام باری (حق) . گفتار خدا قرآن: (و دانستن تفسیر کلام باری عزشانه و معانی اخبار رسول صلوات الله علیه و آله لازمست. یا کلام جامع. آنست که شاعر در شعر خود نکات اخلاقی و فلسفی آورد و یا از اوضاع زمان سخن گوید چنانکه قوامی گنجوی گوید: (مویم از غم سپید گشت چو شیر دل ز محنت سیاه گشت چو تار) . (این ز عکس بلا کشید خضاب وان ز راه جفا گرفت غبار) . (ترجمه ابیات براون) یا کلام منثور. نثر. یا کلام مستدام. کلام الهی. یا کلام منطوم. نظم شعر: (بدانکه عروض میزان کلام منظوم است) . یا میان کلامتان شکر. چون خواهند در میان سخن دیگری سخن گویند این جمله را بر زبان آرند. یا کلام نرم کردن. سخن سنجیده و نرم گفتن: (گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم ترا چه حاصل از این آسیای دندانست ک) (صائب)، جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد بنحوی که چون گوینده خاموش شود شنونده در انتظار نماند. یا کلام لفظی. عبارت از سخن معمولی است که بوسیله ادای حروفی خاص که دلالت بر معانی مخصوصی که در نفس متکلم است میکند، علمی است که متضمن بیان دلایل و حجج عقلی در باب عقاید ایمانی و رد بر مبتدعان و اهل کفر و ضلالت است. توضیح: این علم زاییده بحثها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول هجری میان مسلمانان درباره مسایل اعتقادی از قبیل توحید و تجسیم و جبر و اختیار و ایمان و کفرو امثال آنها در گرفت و چون طرفداران هر یک ازین مباحث محتاج دلایل برای اثبات عقاید خود بودند و هر استدلالی طبعا نتیجه بحثهای عقلانی است ازین راه برای هر دسته اصول و مباحثی فراهم آمد که علم کلام از آنها تشکیل شد. در وجه تسمیه آن اختلافست: بعضی گویند چون قدیمترین مساله ای که در میان مسلمانان راجع بان اختلاف افتاد و بحث و مناقشه در آن شروع شد مساله کلام الله و خلق قرآنست این علم را بسبب تسمیه به اهم بدین نام نامیدند. برخی دیگر گویند از آنجا که مبنای این علم تنها مناظرات نسبت به عقاید است و نظری بعمل در آن علم نیست آنرا کلام گفته اند. گروهی گویند که اصحاب این علم در مسایلی تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم آن خود داری کرده اند لذا بدین نام نامیده شده. سخن با فایده که بنفسه کفایت کند، گفته، گفتار، قول، گفت

فارسی به ایتالیایی

معتبر

autentico

creditore

فارسی به آلمانی

معتبر

Artig, Brav, Gut

فرهنگ معین

معتبر

(مُ تَ بَ) [ع.] (ص.) دارای اعتبار، مورد اعتماد.

معادل ابجد

کلام معتبر

803

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری